وقتی یک نوجوان به یک پیرمرد درس معرفت می دهد
سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۶ ق.ظ
با حرف های مصطفی، آقای کاوری آرام شد و به جمع بچه ها آمد. صدام هم نتوانست کاری انجام دهد و شهر سوسنگرد به طور کامل بازسازی شد.


آذر 1362، ده نفر از دانش آموزان مدرسه راهنمایی شهید مرادیان که من و مصطفی هم جزء آن ها بودیم، به اتفاق مدیر مدرسه(آقای علی رضایی) و مستخدم(آقای اسحاق کاوری)، داوطلبانه برای بازسازی شهر سوسنگرد اعزام شدیم. ما آخرین گروه بازسازی بودیم. کار شهر تقریباً رو به انجام بود. شایع شده بود که رادیو عراق اعلام کرد که صدام مصمم است، پاداش مازندرانی ها را بدهد و نگذارد دست خالی به شهرستان برگردند!
بچه ها این موضوع را که شندیدند، شروع کردند به خندیدن؛ اما مستخدم مدرسه، از ترس این که عراقی ها، اردوگاه مازندرانی ها را بمباران کنند، بی قراری می کرد.
مصطفی به کاوری گفت:
-« آقای کاوری نگران نباشید! تمام جان و مال ما به دست خداست و اصلاً مال اوست. اگر قرار است شهید شویم، کجا بهتر از این جا؟ اگر هم عمرمان به دنیا باقی باشد، هیچ اتفاقی برای مان نمی افتد؛ پس به خدا توکل کن و از هیچ چیز نترس.»
با حرف های مصطفی، آقای کاوری آرام شد و به جمع بچه ها آمد. صدام هم نتوانست کاری انجام دهد و شهر سوسنگرد به طور کامل بازسازی شد.
راوی : ابوالقاسم ابوالقاسم نژاد همرزم شهید مصطفی فتح اللهی سیدآبادی اعزامی از ساری
۹۴/۱۰/۰۱